مولانا:ای جان گذرکرده از این گنبد ناری در سلطنت فقر و فنا کار تو داری
❈۱❈
ای جان گذرکرده از این گنبد ناری
در سلطنت فقر و فنا کار تو داری
ای رخت کشیده به نهان خانه بینش
وی کشته وجود همه و خویش به زاری
❈۲❈
پوشیده قباهای صفتهای مقدس
وز دلق دو صدپاره آدم شده عاری
از شرم تو گل ریخته در پای جمالت
وز لطف تو هر خار برون رفته ز خاری
❈۳❈
بیبرگ نشاید که دگر غوره فشارد
در میکده اکنون که تو انگور فشاری
اقبال کف پای تو بر چشم نهاده
اندر طمعی که سرش از لطف بخاری
❈۴❈
از غار به نور تو به باغ ازل آیند
ای یار چه یاری تو و ای غار چه غاری
بر کار شود در خود و بیکار ز عالم
آن کز تو بنوشید یکی شربت کاری
❈۵❈
در باغ صفا زیر درختی به نگاری
افتاد مرا چشم و بگفتم چه نگاری
کز لذت حسن تو درختان به شکوفه
آبستن تو گشته مگر جان بهاری
❈۶❈
در سجده شدم بیخود و گفتم که نگارا
آخر ز کجایی تو علی الله چه یاری
او گفت که از پرتو شمس الحق تبریز
کاوصاف جمال رخ او نیست شماری
کامنت ها