مولانا:امروز سماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی
❈۱❈
امروز سماع است و شراب است و صراحی
یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی
زان جنس مباحی که از آن سوی وجود است
نی اباحتی گیج حشیشی مزاحی
❈۲❈
روحی است مباحی که از آن روح چشیدهست
کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی
در پیش چنین فتنه و در دست چنین می
یا رب چه شود جان مسلمان صلاحی
❈۳❈
زین باده کسی را جگر تشنه خنک شد
کو خون جگر ریخت در این ره به سفاحی
جاوید شود عمر بدین کاس صبوحی
ایمن شود از مرگ و ز افغان نیاحی
❈۴❈
این صورت غیب است که سرخیش ز خون نیست
اسپید ز نور است نه کافور رباحی
شمعی است برافروخته وز عرش گذشته
پروانه او سینه دلهای فلاحی
❈۵❈
سوزیده ز نورش حجب سبع سماوات
پران شده جانها و روانها ز نواحی
این حلقه مستان خرابات خراب است
دور از لب و دندان تو ای خواجه صاحی
❈۶❈
شاباش زهی حال که از حال رهیدیت
شاباش زهی عیش صبوحی و صباحی
با خود ملک الموت بگوید هله واگرد
کاین جا نکند هیچ سلاح تو سلاحی
❈۷❈
ما را خبری نی که خبر نیز چه باشد
خود مغفرت این باشد و آمرزش ماحی
از غیب شنو نعره مستان و خمش کن
یک غلغله پاک ز آواز صیاحی
❈۸❈
ور نه بدو نان بنده دونان و خسان باش
میخور پی سه نان ز سنان زخم رماحی
فارس شده شمس الحق تبریز همیشه
بر شمس شموس و نکند شمس جماحی
کامنت ها