مولانا:چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی برآری کار محتاجان نخسبی
❈۱❈
چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی
برآری کار محتاجان نخسبی
تو نور خاطر این شب روانی
برای خاطر ایشان نخسبی
❈۲❈
شبی بر گرد محبوسان گردون
بگردی ای مه تابان نخسبی
جهان کشتی و تو نوح زمانی
نگاهش داری از طوفان نخسبی
❈۳❈
شب قدری که دادی وعده آن روز
دراندیشی از آن پیمان نخسبی
مخسب ای جان که خفتن آن ندارد
چه باشد چون تو داری آن نخسبی
❈۴❈
تویی شه پیل و پیش آهنگ پیلان
چو کردی یاد هندستان نخسبی
تو نپسندی ز داد و رحمت خویش
که بستان را کنی زندان نخسبی
❈۵❈
اگر خسبی نخسبد جز که چشمت
تویی آن نور جاویدان نخسبی
خمش کردم نگویم تا تو گویی
سخن گویان سخن گویان نخسبی
❈۶❈
چو روی شمس تبریزی بدیدی
سزد کز عشق آن سلطان نخسبی
کامنت ها