مولانا:نگارا تو در اندیشه درازی بیاوردی که با یاران نسازی
❈۱❈
نگارا تو در اندیشه درازی
بیاوردی که با یاران نسازی
نه عاشق بر سر آتش نشیند
مگر که عاشقی باشد مجازی
❈۲❈
به من بنگر که بودم پیش از این عشق
ز عالم فارغ اندر بینیازی
قضا آمد بدیدم ماه رویی
گرفتم من سر زلفش به بازی
❈۳❈
گناه این بود افتادم به عشقی
چو صد روز قیامت در درازی
ز خونم بوی مشک آید چو ریزد
شهید شرمسارم من ز غازی
❈۴❈
نصیحت داد شمس الدین تبریز
که چون معشوق ای عاشق ننازی
کامنت ها