مولانا:مرا چون ناف بر مستی بریدی ز من چه ساقیا دامن کشیدی
❈۱❈
مرا چون ناف بر مستی بریدی
ز من چه ساقیا دامن کشیدی
چنین عشقی پدید آری به هر دم
پدیدآرنده چون ناپدیدی
❈۲❈
دهل پیدا دهلزن چون است پنهان
زهی قفل و زهی این بیکلیدی
جنون طرفه پیدا گشت در جان
جنون را عقلها کرده مریدی
❈۳❈
هزاران رنگ پیدا شد از آن خم
منزه از کبودی و سپیدی
دو دیده در عدم دوز و عجب بین
زهی اومیدها در ناامیدی
❈۴❈
اگر دریای عمانی سراسر
در آن ابری نگر کز وی چکیدی
در آن دکان تو تخته تخته بودی
اگر خود این زمان عرش مجیدی
❈۵❈
در اقلیم عدم ز آحاد بودی
در این ده گر چه مشهور و وحیدی
همان جا رو چنان ز آحاد میباش
از آن گلشن چرا بیرون پریدی
❈۶❈
بر این سو صد گره بر پایت افتاد
ز فکر وهمی و نکته عمیدی
کامنت ها