مولانا:به جان تو پس گردن نخاری نگویی می‌روم عذری نیاری
❈۱❈
به جان تو پس گردن نخاری
نگویی می‌روم عذری نیاری
بسازی با دو سه مسکین بی‌دل
اگر چه بی‌دلان بسیار داری
❈۲❈
نگویی کار دارم در پی کار
چه باشی بسته تو خاوندگاری
تو گویی می‌روم رنجور دارم
نه رنجوران ما را می‌گذاری
❈۳❈
ز ما رنجورتر آخر کی باشد
که در چشمت نیاییم از نزاری
خوری سوگند که فردا بیایم
چه دامن گیردت سوگند خواری
❈۴❈
تو با سوگند کاری پخته‌ای سر
که بر اسرار پنهانی سواری
تو ماهی ما شبیم از ما بمگریز
که بی‌مه شب بود دلگیر و تاری
❈۵❈
تو آبی ما مثال کشت تشنه
مگرد از ما که آب خوشگواری
بپاش ای جان درویشان صادق
چه باشد گر چنین تخمی بکاری
❈۶❈
چه درویشان که هر یک گنج ملکند
که شاهان راست ز ایشان شرمساری
به تو درویش و با غیر تو سلطان
ز تو دارند تاج شهریاری
❈۷❈
که مه درویش باشد پیش خورشید
کند بر اختران مه شهسواری
منم نای تو معذورم در این بانگ
که بر من هر دمی دم می‌گماری
❈۸❈
همه دم‌های این عالم شمرده‌ست
تو ای دم چه دمی که بی‌شماری
فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۶۹۲
صوتی یافت نشد!تصاویر
کامنت ها