مولانا:مرا در خنده میآرد بهاری مرا سرگشته میدارد خماری
❈۱❈
مرا در خنده میآرد بهاری
مرا سرگشته میدارد خماری
مرا در چرخ آوردهست ماهی
مرا بییار گردانید یاری
❈۲❈
چو تاری گشتم از آواز چنگی
نوایش فاش و پیدا نیست تاری
جهانی چون غباری او برانگیخت
که پنهان شد چو بادی در غباری
❈۳❈
حیاتی چون شرار آن شه برافروخت
که پنهان شد چو سوزی در شراری
جمال گلستان آن کس برآراست
که پنهان شد چو گل در جان خاری
❈۴❈
دلم گوید که ساقی را تو میگو
که جانم مست آن باقی است باری
دلم چون آینه خاموش گویاست
به دست بوالعجب آیینه داری
❈۵❈
کز او در آینه ساعت به ساعت
همیتابد عجب نقش و نگاری
کامنت ها