مولانا:خداوندا زکات شهریاری ز من مگذر شتاب ار مهر داری
❈۱❈
خداوندا زکات شهریاری
ز من مگذر شتاب ار مهر داری
هلا آهستهتر ای برق سوزان
که شد چشمم ز تو ابر بهاری
❈۲❈
نمیتاند نظر کاندر رکابت
رسد در گرد مرکب از نزاری
عنان درکش پیاده پروری کن
که خورشیدی و عالم بیتو تاری
❈۳❈
جدایی نیست این تلخی نزع است
گلوی ما به هجران میفشاری
چو سایه میدود جان در پی تو
گذشت از سایه جان در بیقراری
❈۴❈
به روی او دلا بس باده خوردی
بدین تلخی از آن رو در خماری
چه باشد ای جمالت ساقی جان
خماری را به رحمت سر بخاری
❈۵❈
نه دست من گرفتی عهد کردی
که ما را تا قیامت دست یاری
ز دست عهد تو از دست رفتم
به جان تو که دست از من نداری
❈۶❈
کی یارد با تو دیگر عهد کردن
که تو سنگین دلی بیزینهاری
تو خیره کشتری یا چشم مستت
که بر خسته دلانش میگماری
❈۷❈
حدیث چشم تو گفتم دلم رفت
به دریای فنا و جان سپاری
دل من رفت عشقت را بقا باد
در اقبال و مراد و کامکاری
❈۸❈
بزی ای عشق بهر عاشقان را
ابد تا کارشان را میگذاری
کامنت ها