مولانا:تو جانا بیوصالش در چه کاری به دست خویش بیوصلش چه داری
❈۱❈
تو جانا بیوصالش در چه کاری
به دست خویش بیوصلش چه داری
همه لافت که زاریها کنم من
به نزد او نیرزد خاک زاری
❈۲❈
اگر سنگت ببیند بر تو گرید
که از وصل چه کس گشتی تو عاری
به وصلش مر سما را فخر بودی
به هجرش خاک را اکنون تو عاری
❈۳❈
چنان مغرور و سرکش گشته بودی
زمان وصل یعنی یار غاری
از آن میها ز وصلش مست بودی
نک آمد مر تو را دور خماری
❈۴❈
ولیکن مرغ دولت مژده آورد
کز آن اقبال میآید بهاری
ز لطف و حلم او بودهست آن وصل
نبود از عقل و فرهنگ و عیاری
❈۵❈
به پیر هندوی بگذشت لطفش
چو ماهی گشت پیر از خوش عذاری
چنینها دیدهای از لطف و حسنش
تو جانا کز پی او بیقراری
❈۶❈
چه سودم دارد ار صد ملک دارم
که تو که جان آنی در فراری
خداوندی ز تو دور است ای دل
که بیاو یاوه گشته و بیمهاری
❈۷❈
هزاران زخم دارد از تو ای هجر
که این دم بر سر گنجش تو ماری
ایا روز فراقم همچو قیری
ایا روز وصالم همچو قاری
❈۸❈
تو بودی در وصالش در قماری
کنون تو با خیالش در قماری
به هجر فخر ما شمس الحق و دین
ایا صبرا نکردی هیچ یاری
❈۹❈
مگر صبری که رست از خاک تبریز
خورم یابم دمی زو بردباری
ببینا این فراق من فراقی
ببینا بخت لنگم راهواری
کامنت ها