مولانا:میآید سنجق بهاری لشکرکش شور و بیقراری
❈۱❈
میآید سنجق بهاری
لشکرکش شور و بیقراری
گلزار نقاب میگشاید
بلبل بگرفت باز زاری
❈۲❈
بر کف بنهاده لاله جامی
کای نرگس مست بر چه کاری
امروز بنفشه در رکوع است
میجوید از خدای یاری
❈۳❈
سرها ز مغاره کرده بیرون
آن لاله رخان کوهساری
یا رب که که را همیفریبند
خوش مینگرند در شکاری
❈۴❈
منگر به سمن به چشم خردی
منگر به چمن به چشم خواری
زیرا به مسافران عزت
گر خوار نظر کنی نیاری
❈۵❈
بشنو ز زبان سبز هر برگ
کز عیب بروید آنچ کاری
گشتهست زبان گاو ناطق
در حمد و ثنا و شکر آری
❈۶❈
عذرت نبود ز یأس از آن کو
بخشد به کلوخ خوش عذاری
بابرگ شد آن کلوخ جان یافت
در شکر نمود جان سپاری
❈۷❈
صد میوه چو شیشههای شربت
هر یک مزهای به خوشگواری
بعضی چو شکر اگر شکوری
بعضی ترشند اگر خماری
❈۸❈
خاموش نشین و مستمع باش
نی واعظ خلق شو نه قاری
کامنت ها