گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:عشق است دلاور و فدایی تنهارو و فرد و یک قبایی

❈۱❈
عشق است دلاور و فدایی تنهارو و فرد و یک قبایی
ای از شش و پنج مهره برده آورده تو نرد دلربایی
❈۲❈
یکتا شده خوش ز هر دو عالم بربوده ز یک دلان دوتایی
آخر تو چه جوهر و چه اصلی ای پاک ز جای از کجایی
❈۳❈
در عالم کم زنان چه بیشی در خطه دل چه جان فزایی
نتوان ز تو عشق صبر کردن صبرا تو در این هوس نشایی
❈۴❈
نادیده مکن چو دیده‌ای تو بیگانه مرو چو آشنایی
تا ما ماییم جمله ابریم بی ظلمت ما مها تو مایی
❈۵❈
در پای غمش چه دیدی ای جان کاین دست گشاده در دعایی
ای دل ز قضا چه رو نمودت کز عشق تو طالب بلایی
❈۶❈
رفتم بر عشق کاین به چند است گفتا که نباشد این بهایی
الا بر شاه شمس تبریز سر پای کنی به سر بیایی

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۷۶۳

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

همایون
2020-12-13T04:40:22
زبان عشق با زبان علم و زبان فلسفه و سیاست و اقتصاد تفاوت دارد آنها واژگان و مفاهیم خود را دارند و همچنین مقاصد خاص خود را دنبال میکنند.عارف حس و نگاه خود را از وجود خود و هستی، با زبان شعر با خود و هستی درمیان میگذارد، گویی خود هستی زبان گشوده است و عارف از قول وجود و هستی به راز ورزی و رازپردازی درآمده است، هیچ کلمه ای به دردش نمی خورد و هیچ استدلالی بکارش نمی آید حتی از وجود خود نیز هیچ بهره ای نمی تواند ببرد چون هستی را تنها یک قماربازی میبیند که از همه بیشتر می بازد و اطراف او را تشنگان و گرسنگان و مال پرستان گرفته اند و همه از دارایی های او برخوردار میشوند. ولی عارف فقط محو تماشای او شده است. عارف نماینده هستی و وجود است و دیگران تنها تصویر هستی را محو و تاریک میکنند و گرد و خاک آسمان را زیاد و جلوه ماه را کم میکنندآنچه در هستی کار میکند و عارفِ هستی را پدید می آورد، عشق است و هستی خود از جنس عشق است، بقیه با اصل کار ندارند بلکه با حواس ظاهری و با عقل محاسبه گر بدنبال روشنایی و گرمی و غذا و آسایش و تولید و ثروت هستنداگر به سراغ شمس و آفتاب هستی که همان عارف هستی است می آیی تنها با عشق بیا که جای آن دل است نه سر، که آشنا ترین ها به هستی همانا عاشقان و عارفان هستند که عشق را می شناسند و میدانند هستی بر عشق استوار است
نادر..
2018-01-01T17:31:51
بی ظلمت ما، مها تو مایی...
نادر..
2018-01-01T17:51:20
همه دردم این بود:"ظلمت پیرامن"..و من امادرونم تاریک!ن.ت