گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی

❈۱❈
شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی
عشق جامه می‌دراند عقل بخیه می‌زند هر دو را زهره بدرد چون تو دلدوزی کنی
❈۲❈
خوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دود خوشتر از سوزش چه باشد چون تو دلسوزی کنی
گه لباس قهر درپوشی و راه دل زنی گه بگردانی لباس آیی قلاوزی کنی
❈۳❈
خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنی
طوطیی که طمع اسب و مرکب تازی کنی ماهیی که میل شعر و جامه توزی کنی
❈۴❈
شیر مستی و شکارت آهوان شیرمست با پنیر گنده فانی کجا یوزی کنی
چند گویم قبله کامشب هر یکی را قبله‌ای است قبله‌ها گردد یکی گر تو شب افروزی کنی
❈۵❈
گر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایه‌ای کمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنی

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

جلال الدین
2016-07-13T14:59:43
روفیا جاناگفت فرعونی اناالحق گشت پست/گفت منصوری اناالحق و برستکافر و مومن خدا گویند لیک/در میان هر دو فرقی هست نیکآن گدا گوید خدا از بهر نان/متقی گوید خدا از عین جان
روفیا
2016-07-10T20:42:22
نیلوفر جان میگوید :خوشا آن صبحی که جان با رهنمایی تو چاره مشکل را بیابد، چاره آن کسی بیابد که تو بیچارگی را روزی و قسمت او کنی، و اما مفهوم آن :در جای جای ادبیات ما شعرایی که حقیقتا فیلسوف بوده اند درباره این پدیده های متناقض نما سخن گفته اند :مثل فقری که در حقیقت ثروت است :اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دلکمترین ملک تو از ماه بود تا ماهیمرگی که در حقیقت زندگی و زندگی که در حقیقت مرگ مکرر است :آزمودم مرگ من در زندگیستچون رهی زین زندگی پایندگی استناکسی ای که در حقیقت کسی است:من کسی در ناکسی دریافتمپس کسی در ناکسی درباختمچالاکی که در افتادگیست:گندم از بالا به زیر خاک شد بعد از آن او خوشه و چالاک شدنادانی ای که اصل جوهر دانایی است:تا بدانجا رسید دانش منکه بدانم همی که نادانمپستی ای که در حقیقت بلندیست:بلندی از آن یافت کو پست شد در نیستی کوفت تا هست شدعدم نمایی که در حقیقت اصل جوهر هستی است:ما عدم هاییم هستی ها نماتو وجود مطلقی فانی نمااینجا نیز شاعر می گوید :چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنیحال دیگر خود رابطه میان بیچارگی و چاره یابی را پیدا کنید دوست عزیز!
جلال الدین
2016-07-11T00:11:10
کدام شاعر فیلسوف بوده ؟!!
روفیا
2016-07-11T00:26:05
هر شاعری که درباره هستی، ماهیت، خرد، جهان و قوانین حاکم بر آن سخنی درخور اندیشیدن گفته است!
جلال الدین
2016-07-11T00:42:12
شایسته و بایسته است که آنان را عارف بنامیم.فلسفی خود را ز اندیشه بکشتگو بدو کو راست سوی گنج پشت
سیدمحمد
2016-07-11T01:31:56
گمان نمی کنم هر عارفی فیلسوف باشد و هر فیلسوفی عارف . فیلسوف از خرد و قوانین عقلی صحبت می کند ، ولی عارف از عشق ، در میان شعرا ، هم فیلسوف می بینیم و هم عارف .زنده باشید
نیلوفر
2016-07-10T08:40:29
معنا و مفهوم شعر را هر چه گشتم نیافتم حتی هیچ جا یک اشاره نیز به آن نشده است اگه معنا و مفهوم بین اول شعر را بفرمائید سپاسگزار خواهم شد
علید
2020-08-07T02:02:34
جمع ادبا و عرفا وفلسفا جمعآرام مینشینم در کنج‌ جمعتا که ببینم بشنوم مقصودشانکه ادب و شعر و معرفت بیاموزم ز جمعشانموفق باشید