مولانا:پیش شمع نور جان دل هست چون پروانهای در شعاع شمع جانان دل گرفته خانهای
❈۱❈
پیش شمع نور جان دل هست چون پروانهای
در شعاع شمع جانان دل گرفته خانهای
سرفرازی شیرگیری مست عشقی فتنهای
نزد جانان هوشیاری نزد خود دیوانهای
❈۲❈
خشمشکلی صلحجانی تلخرویی شکری
من بدین خویشی ندیدم در جهان بیگانهای
با هزاران عقل بینا چون ببیند روی شمع
پر او در پای پیچد درفتد مستانهای
❈۳❈
خرمن آتش گرفته صحن صحراهای عشق
گندم او آتشین و جان او پیمانهای
نور گیرد جمله عالم بر مثال کوه طور
گر بگویم بیحجاب از حال دل افسانهای
❈۴❈
شمع گویم یا نگاری دلبری جانپروری
محض روحی سروقدی کافری جانانهای
پیش تختش پیرمردی پایکوبان مستوار
لیک او دریای علمی حاکمی فرزانهای
❈۵❈
دامن دانش گرفته زیر دندانها ولیک
کلبتین عشق نامانده در او دندانهای
من ز نور پیر واله پیر در معشوق محو
او چو آیینه یکی رو من دوسر چون شانهای
❈۶❈
پیر گشتم در جمال و فر آن پیر لطیف
من چو پروانه در او او را به من پروانهای
گفتم آخر ای به دانش اوستاد کائنات
در هنر اقلیمهایی لطف کن کاشانهای
❈۷❈
گفت گویم من تو را ای دوربین بستهچشم
بشنو از من پند جانی محکمی پیرانهای
دانش و دانا، حکیم و حکمت و فرهنگ ما
غرقه بین تو در جمال گلرخی دردانهای
❈۸❈
چون نگه کردم چه دیدم آفت جان و دلی
ای مسلمانان ز رحمت یاریای یارانهای
این همه پوشیده گفتی، آخر این را برگشا
از حسودان غم مخور تو شرح ده مردانهای
❈۹❈
شمس حق و دین تبریزی خداوندی کز او
گشت این پسمانده اندر عشق او پیشانهای
کامنت ها