مولانا:ای خوشا عیشی که باشد ای خوشا نظارهای چون به اصل اصل خویش آید چنین هر پارهای
❈۱❈
ای خوشا عیشی که باشد ای خوشا نظارهای
چون به اصل اصل خویش آید چنین هر پارهای
هر طرف آید به دستش بیصراحی بادهای
هر طرف آید به چشمش دلبری عیارهای
❈۲❈
دلبری که سنگ خارا گر ز لعلش بو برد
جان پذیرد سنگ خارا تا شود هشیارهای
باده دزدید از لبان دلبر من یک صفت
لاجرم در عشق آن لب جان شده میخوارهای
❈۳❈
صبحدم بر راه دیری راهبم همراه شد
دیدمش هم درد خویش و دیدمش هم کارهای
یک صراحی پیشم آورد آن حریف نیک خو
گشت جانم زان صراحی بیخودی خمارهای
❈۴❈
در میان بیخودی تبریز شمس الدین نمود
از پی بیچارگان سوی وصالش چارهای
کامنت ها