مولانا:مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
❈۱❈
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
❈۲❈
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی
به تو سوگند بخوردم که از این شیوه نگردم
بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی
❈۳❈
بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی
بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی
دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید
بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی
❈۴❈
هله یک قوم بگریند و یکی قوم بخندند
ره عشق تو ببندند به استیزه نمایی
اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی
و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی
❈۵❈
به بد و نیک زمانه نجهد عشق ز خانه
نبود عشق فسانه که سمایی است سمایی
چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد
چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی
❈۶❈
سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید
بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی
هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن
نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی
❈۷❈
هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید
بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی
کامنت ها