مولانا:به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
❈۱❈
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
❈۲❈
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
بیدقی گر ببری من برم از تو فرسی
طوطیانند که خود را بکشند از غیرت
گر به سوی شکرش راه برد خرمگسی
❈۳❈
پاره پاره کند آن طوطی مسکین خود را
گر یکی پاره شکر زو ببرد مرتبسی
در رخ دشمن من دوست بخندید چو برق
همچو ابر این دل من پر شد و بگریست بسی
❈۴❈
در دل عارف تو هر دو جهان یاوه شود
کی درآید به دو چشمی که تو را دید خسی
جیب مریم ز دمش حامل معنی گردد
که منم کز نفسی سازم عیسی نفسی
❈۵❈
مجمع روح تویی جان به تو خواهد آمد
تو چو بحری همه سیلاند و فرات و ارسی
ای که صالح تو و این هر دو جهان یک اشتر
ما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی
❈۶❈
نعره زنگله از جنبش اشتر باشد
که شتر نقل کند از کنسی تا کنسی
هر چراغی که بسوزد مطلب زو نوری
نور موسی طلبی رو به چنان مقتبسی
❈۷❈
بس کن این گفت خیال است مشو وقف خیال
چونک هستت به حقیقت نظر و دسترسی
ای ضیاء الحق ذوالفضل حسام الدین تو
عارف طب دلی بیرگ و نبض و مجسی
کامنت ها