مولانا:گر گریزی به ملولی ز من سودایی روکشان دست گزان جانب جان بازآیی
❈۱❈
گر گریزی به ملولی ز من سودایی
روکشان دست گزان جانب جان بازآیی
زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش
دست از او گر نکشی دست پشیمان خایی
❈۲❈
رو بدو آر و بگو خواجه کجا میکشیم
کآسمان ماه ندیدهست بدین زیبایی
رایگان روی نمودهست غلط افتادی
باش تا در طلب و پویه جهان پیمایی
❈۳❈
گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده
از برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی
چو بدان پیر روی بخت جوانت گوید
سرخر معده سگ رو که همان را شایی
❈۴❈
لا یغرنک سد هوس عن رایی
کم قصور هدمت من عوج الا رآ
اشتهی انصح لکن لسانی قفلت
اننی انصح بالصمت علی الاخفا
❈۵❈
این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست
نه که در سایه و در دولت این مولایی
بیم از آن میکندت تا برود بیم از تو
یار از آن میگزدت تا همه شکر خایی
❈۶❈
شمس تبریز نه شمعی است که غایب گردد
شب چو شد روز چرا منتظر فردایی
کامنت ها