مولانا:به دغل کی بگزیند دل یارم یاری کی فریبد شه طرار مرا طراری
❈۱❈
به دغل کی بگزیند دل یارم یاری
کی فریبد شه طرار مرا طراری
کی میان من و آن یار بگنجد مویی
کی در آن گلشن و گلزار بخسپد ماری
❈۲❈
عنکبوتی بتند پرده اغیار شود
همچو صدیق و محمد من و او در غاری
گل صدبرگ ز رشک رخ او جامه درید
حال گل چونک چنین است چه باشد خاری
❈۳❈
هم بگویم دو سه بیتی که ندانی سر و پاش
لیک بهر دل من ریش بجنبان کآری
بس طبیب است که هشیار کند مجنون را
وین طبیبم نهلد در دو جهان هشیاری
❈۴❈
آفتاب رخ او را حشم تیغ زنیم
که نخواهیم به جز دیدن او ادراری
ما چو خورشیدپرستیم بر این بام رویم
تا نپوشد رخ خورشید ز ما دیواری
❈۵❈
کیست خورشید بگو شمس حق تبریزی
که نگنجد صفتش در صحف گفتاری
کامنت ها