مولانا:چه حریصی که مرا بیخور و بیخواب کنی درکشی روی و مرا روی به محراب کنی
❈۱❈
چه حریصی که مرا بیخور و بیخواب کنی
درکشی روی و مرا روی به محراب کنی
آب را در دهنم تلختر از زهر کنی
زهرهام را ببری در غم خود آب کنی
❈۲❈
سوی حج رانی و در بادیهام قطع کنی
اشتر و رخت مرا قسمت اعراب کنی
گه ببخشی ثمر و زرع مرا خشک کنی
گه به بارانش همی سخره سیلاب کنی
❈۳❈
چون ز دام تو گریزم تو به تیرم دوزی
چون سوی دام روم دست به مضراب کنی
باادب باشم گویی که برو مست نهای
بی ادب گردم تو قصه آداب کنی
❈۴❈
گر بباری تو چو باران کرم بر بامم
هر دو چشمم ز نم و قطره چو میزاب کنی
گه عزلت تو بگویی که چو رهبان گشتی
گه صحبت تو مرا دشمن اصحاب کنی
❈۵❈
گر قصب وار نپیچم دل خود در غم تو
چون قصب پیچ مرا هالک مهتاب کنی
در توکل تو بگویی که سبب سنت ماست
در تسبب تو نکوهیدن اسباب کنی
❈۶❈
باز جان صید کنی چنگل او درشکنی
تن شود کلب معلم تش بیناب کنی
زرگر رنگ رخ ما چو دکانی گیرد
لقب زرگر ما را همه قلاب کنی
❈۷❈
من که باشم که به درگاه تو صبح صادق
هست لرزان که مباداش که کذاب کنی
همه را نفی کنی بازدهی صد چندان
دی دهی و به بهارش همه ایجاب کنی
❈۸❈
بزنی گردن انجم تو به تیغ خورشید
بازشان هم تو فروز رخ عناب کنی
چو خمش کرد بگویی که بگو و چو بگفت
گوییش پس تو چرا فتح چنین باب کنی
کامنت ها