مولانا:عاقبت از عاشقان بگریختی وز مصاف ای پهلوان بگریختی
❈۱❈
عاقبت از عاشقان بگریختی
وز مصاف ای پهلوان بگریختی
سوی شیران حمله بردی همچو شیر
همچو روبه از میان بگریختی
❈۲❈
قصد بام آسمان میداشتی
از میان نردبان بگریختی
تو چگونه دارویی هر درد را
کز صداع این و آن بگریختی
❈۳❈
پس روی انبیا چون میکنی
چون ز تهدید خسان بگریختی
مرده رنگی و نداری زندگی
مرده باشی چون ز جان بگریختی
❈۴❈
دستمزد شادمانی صبر توست
رو که وقت امتحان بگریختی
صبر میکن در حصار غم کنون
چون ز بانگ پاسبان بگریختی
❈۵❈
کی ببینی چشم تیرانداز را
چون ز تیر خرکمان بگریختی
زخم تیغ و تیر چون خواهی کشید
چون تو از زخم زبان بگریختی
❈۶❈
رو خمش کن بینشانی خامشی است
پس چرا سوی نشان بگریختی
کامنت ها