مولانا:ناگهان اندردویدم پیش وی بانگ برزد مست عشق او که هی
❈۱❈
ناگهان اندردویدم پیش وی
بانگ برزد مست عشق او که هی
هیچ میدانی چه خون ریز است او
چون تویی را زهره کی بودهست کی
❈۲❈
شکران در عشق او بگداختند
سربریده ناله کن مانند نی
پاک کن رگهای خود در عشق او
تا نبرد تیغ او پایت ز پی
❈۳❈
بر گلستانش گدازان شو چو برف
تا برآرد صد بهار از ماه دی
یا درآ و نرم نرمک مرده شو
تا تو را گویند ای قیوم حی
❈۴❈
حبس کن مر شیره را در خنب حق
تا بجوشد وارهد از نیک و بی
شمس تبریزی بیا در من نگر
تا ببینی مر مرا معدوم شی
کامنت ها