مولانا:گر سران را بیسری درواستی سرنگونان را سری درواستی
❈۱❈
گر سران را بیسری درواستی
سرنگونان را سری درواستی
از برای شرح آتشهای غم
یا زبانی یا دلی برجاستی
❈۲❈
یا شعاعی زان رخ مهتاب او
در شب تاریک غم با ماستی
یا کسی دیگر برای همدمی
هم از آن رو بیسر و بیپاستی
❈۳❈
گر اثر بودی از آن مه بر زمین
نالهها از آسمان برخاستی
ور نه دست غیر تستی بر دهان
راست و چپ بیاین دهان غوغاستی
❈۴❈
گر از آن دُر پرتوی بر دل زدی
یا به دریا یا خود او دریاستی
ور نه غیرت خاک زد در چشم دل
چشمه چشمه سوی دریاهاستی
❈۵❈
نیست پروای دو عالم عشق را
ور نه ز الا هر دو عالم لاستی
عشق را خود خاک باشی آرزو است
ور نه عاشق بر سر جوزاستی
❈۶❈
تا چو برف این هر دو عالم در گداز
ز آتش عشق جحیم آساستی
اژدهای عشق خوردی جمله را
گر عصا در پنجهٔ موساستی
❈۷❈
لقمهای کردی دو عالم را چنانکْ
پیش جوع کلب نان یکتاستی
پیش شمسالدین تبریز آمدی
تا تجلیهاش مستوفاستی
کامنت ها