مولانا:هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می هم بهاری در میان ماه دی
❈۱❈
هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می
هم بهاری در میان ماه دی
هر طرف از عشق تو پَر سوخته
آفتاب و صد هزاران همچو دی
❈۲❈
چون همیشه آتشت در نی فتد
رفت شِکَّر زین هوس در جان نی
سر بُریدی صد هزاران را به عشق
زهره نِی جان را که گوید های و هی
❈۳❈
عاشقان سازیدهاند از چشم بد
خانهها زیر زمین چون شهر ری
نیست از دانش بتر اشکنجهای
وای آنک ماند اندر نیک و بی
❈۴❈
آن زنانِ مصر اندر بیخودی
زخمها خورده نکرده وای وی
در شب معراج شاه از بیخودی
صدهزارانساله ره را کرده طی
❈۵❈
برشکن از بادههای بیخودان
تختهبندی ز استخوان و عرق و پی
شمس تبریزی تو ما را محو کن
ز آنک تو چون آفتابی ما چو فِی
کامنت ها