مولانا:چون زخمه رجا را بر تار میکشانی کاهل روان ره را در کار میکشانی
❈۱❈
چون زخمه رجا را بر تار میکشانی
کاهل روان ره را در کار میکشانی
ای عشق چون درآیی در لطف و دلربایی
دامان جان بگیری تا یار میکشانی
❈۲❈
ایمن کنی تو جان را کوری رهزنان را
دزدان نقد دل را بر دار میکشانی
سوداییان جان را از خود دهی مفرح
صفراییان زر را بس زار میکشانی
❈۳❈
مهجور خارکش را گلزار مینمایی
گلروی خارخو را در خار میکشانی
موسی خاک رو را بر بحر مینشانی
فرعون بوش جو را در عار میکشانی
❈۴❈
موسی عصا بگیرد تا یار خویش سازد
ماری کنی عصا را چون مار میکشانی
چون مار را بگیرد یابد عصای خود را
این نعل بازگونه هموار میکشانی
❈۵❈
آن کو در آتش افتد راهش دهی به آبی
و آن کو در آب آید در نار میکشانی
ای دل چه خوش ز پرده سرمست و باده خورده
سر را برهنه کرده دستار میکشانی
❈۶❈
ما را مده به غیری تا سوی خود کشاند
ما را تو کش ازیرا شهوار میکشانی
تا یار زنده باشد کوهی کنی تو سدش
چون در غمش بکشتی در غار میکشانی
❈۷❈
خاموش و درکش این سر خوش خامشانه میخور
زیرا که چون خموشی اسرار میکشانی
کامنت ها