مولانا:ای گوهر خدایی آیینه معانی هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی
❈۱❈
ای گوهر خدایی آیینه معانی
هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی
عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من
فرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی
❈۲❈
از غیرت الهی در عرش حیرت افتد
زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی
زان تاب اگر شعاعی بر آسمان رسیدی
از آسمان نمودی صد ماه آسمانی
❈۳❈
اندر جمال هر مه لطف ازل نمودی
هر عاشقی بدیدی مقصودهای جانی
در راه رهروان را رنج و طلب نبودی
خوف فنا نبودی اندر جهان فانی
❈۴❈
یک بار دردمیدی تا جان گرفت قالب
دردم تو بار دیگر تا جان شود عیانی
از یک شعاع رویت چون لامکان مکان شد
هم برق تو رساند او را به لامکانی
❈۵❈
انگشتری لعلت بر نقد عرضه فرما
تا نعرهها برآید از لعلهای کانی
یک جام مان بدادی تا رختها گرو شد
جامی دگر از آن می هم چاره کن تو دانی
❈۶❈
جانی رسید ما را از شمس حق تبریز
کان جان همینماید در غیب دلستانی
کامنت ها