مولانا:دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی دی بحر تلخ بودی امروز گوهرستی
❈۱❈
دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی
دی بحر تلخ بودی امروز گوهرستی
دی بایزید بودی و اندر مزید بودی
و امروز در خرابی دردی فروش و مستی
❈۲❈
دردی بنوش ای جان بسکل ز هوش ای جان
ازرق مپوش ای جان تا که صنم پرستی
امروز بس خرابی هم جام آفتابی
نی کدخدای ماهی نی شوهر مهستی
❈۳❈
افزونی از مساکن بیرونی از معادن
آن نیستی ولیکن هستی چنانک هستی
یک گوشه بسته بودی زان گوشه خسته بودی
آن بسته را گشودی رستی تمام رستی
❈۴❈
حیوان سوار نبود جز بهر کار نبود
حیوان نهای تو حیی جستی ز کار جستی
تو پیک آسمانی چون ماه کی توانی
تا تو سوار پایی تا تو به دست شستی
❈۵❈
خامش مده نشانی گر چه ز هر بیانی
شد مرهم جهانی هر خستهای که خستی
کامنت ها