مولانا:بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری داوود روزگاری با نغمه زبوری
❈۱❈
بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری
داوود روزگاری با نغمه زبوری
یا مصر پرنباتی یا یوسف حیاتی
یعقوب را نپرسی چونی از این صبوری
❈۲❈
بازآمد آن قیامت با فتنه و ملامت
گفتم که آفتابی یا نور نور نوری
ای آسمان برین دم گردان و بیقراری
وی خاک هم در این غم خاموش و در حضوری
❈۳❈
ای دلبر پریرین وی فتنه تو شیرین
دل نام تو نگوید از غایت غیوری
خورشید چون برآید خود را چرا نماید
با آفتاب رویت از جاهلی و کوری
❈۴❈
بازآمد آن سلیمان بر تخت پادشاهی
جان را نثار او کن آخر نه کم ز موری
در پرده چون نشستی رسوا چرا نگشتی
این نیست از ستیری این نیست از ستوری
❈۵❈
تره فروش کویش این عقل را نگیرد
تو بر سرش نهادی بنگر چه دور دوری
بازآمدهست بازی صیاد هر نیازی
ای بوم اگر نه شومی از وی چرا نفوری
❈۶❈
بازآمد آن تجلی از بارگاه اعلا
ای روح نعره می زن موسی و کوه طوری
بازآمدی به خانهای قبله زمانه
والله صلاح دینی پیوسته در ظهوری
کامنت ها