مولانا:ای آن که مر مرا تو به از جان و دیدهای در جان من هر آنچ ندیدم تو دیدهای
❈۱❈
ای آن که مر مرا تو به از جان و دیدهای
در جان من هر آنچ ندیدم تو دیدهای
بگزیدهام ز هجر تو تابوت آتشین
آری به حق آنک مرا تو گزیدهای
❈۲❈
گر از بریده خون چکد اینک ز چشم من
خون میچکد که بیسبب از من بریدهای
از چشم من بپرس چرا چشمه گشتهای
وز قد من بپرس که از کی خمیدهای
❈۳❈
از جان من بپرس که با کفش آهنین
اندر ره فراق کجاها رسیدهای
این هم بپرس از او که تو در حسن و در جمال
مانند او ز هیچ زبانی شنیدهای
❈۴❈
این هم بگو که گر رخ او آفتاب نیست
چون ابر پاره پاره ز هم چون دریدهای
پیداست در دم تو که از ناف مشک خاست
کاندر کدام سبزه و صحرا چریدهای
❈۵❈
آنی که دیدهای تو دلا آسمانیی
زیرا ز دلبران زمینی رمیدهای
دانم که دیدهای تو بدین چشم یوسفی
تا تو ترنج و دست ز مستی بریدهای
❈۶❈
تبریز و شمس دین و دگرها بهانههاست
کز وی دو کون را تو خطی درکشیدهای
کامنت ها