گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:هر روز بامداد درآید یکی پری بیرون کشد مرا که ز من جان کجا بری

❈۱❈
هر روز بامداد درآید یکی پری بیرون کشد مرا که ز من جان کجا بری
گر عاشقی نیابی مانند من بتی ور تاجری کجاست چو من گرم مشتری
❈۲❈
ور عارفی حقیقت معروف جان منم ور کاهلی چنان شوی از من که برپری
ور حس فاسدی دهمت نور مصطفی ور مس کاسدی کنمت زر جعفری
❈۳❈
محتاج روی مایی گر پشت عالمی محتاج آفتابی گر صبح انوری
از بر و بحر بگذر و بر کوه قاف رو بر خشک و بر تری منشین زین دو برتری
❈۴❈
ای دل اگر دلی دل از آن یار درمدزد وی سر اگر سری مکن این سجده سرسری
چون اسب می‌گریزی و من بر توام سوار مگریز از او که بر تو بود کان بود خری
❈۵❈
صد حیله گر تراشی و صد شهر اگر روی قربان عید خنجر الله اکبری
خاموش اگر چه بحر دهد در بی‌دریغ لیکن مباح نیست که من رام یشتری

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۹۷۷

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

بابک
2020-02-05T20:27:53
این اصل و گنج نهفته ، همان پری است که هر بامداد ، سر از خواب برنداشته ، بسراغم می‌آید ، و میگوید که فلانی ، باز امروز به فکر گریختن از من میباشی . مگر من میگذارم که زندگی تو ، تنها گریختن از بُنت و حقیقتت باشد ؟ تو می‌توانی پشت به من بکنی ، ولی من ، همیشه پیش توام . تو می‌توانی از من بگریزی ، ولی من همیشه با تو میگریزم ، تا ، گریختن تو و نفرت تو را از حقیقت ، تبدیل به جستجوی حقیقت و عشق به حقیقت کنم . تو هر روز، از حقیقت خود ، از معشوقه خود ، از سرچشمه زیبائی و بزرگی و نیکی و معیار ِ خودت ، میگریزی ، تا در فراسوی خـودت ، ذره ای زیبائی و نیکی و بزرگی و حقیقت ، گدائی کنی . اگر تو عاشقی ، من همان محبوبه تو هستم . همان کسی هستم که تو میپرستی . اگر بازرگانی ، من بیش از هر چیزی ، خریدار دارم . اگر عارفی ، من حقیقت نهفته جان هستم ، و اگر کاهلی ، من بتو پر و بال برای جنبش و پرواز میدهم . آن‌چه در وجود من، نهفته و پنهانست ، دست از سر من بر نمی‌دارد، و باز، شب هنگام ، بازمی‌گردد ، و دست از یخـه ام نمیکشد. من ، میخواهم دنبال ِگدائی کردن بروم ، میخواهم بروم پیش قدرتمندان ، زانو بزنم و دست نیاز پیش آن‌ها درازکنم ، میخواهم پیش دانایان بروم ، تا اندکی از معلوماتشان ، گدائی کنم ، میخواهم بروم و سر این و آن را کلاه بگذارم ، تا چیزکی بدست آورم ، و دنبال کسی میدوم که من گمراه و نادان را ، راهبری کند ، و مرا با معرفت خوبی و بدی ، آشنا سازد ، ولی این پری پنهان ، مرا بیدار می‌کند