مولانا:ای عشق کز قدیم تو با ما یگانهای یک یک بگو تو راز چو از عین خانهای
❈۱❈
ای عشق کز قدیم تو با ما یگانهای
یک یک بگو تو راز چو از عین خانهای
از بیم آتش تو زبان را ببستهایم
تا خود چه آتشی تو و یا چه زبانهای
❈۲❈
هر دم خرابیی است ز تو شهر عقل را
باد چراغ عقلی و باده مغانهای
یا دوست دوستی تو و یا نیک دشمنی
یا در میان هر دو تو شکل میانهای
❈۳❈
گویند عاقلان دم عاشق فسانهای است
شب روز کن چرایی اگر تو فسانهای
ای آنک خوبی تو نشانید فتنهها
عشق تو است فتنه و تو خود نشانهای
❈۴❈
ای شاه شاه و مفخر تبریز شمس دین
نور زمینیان و جمال زمانهای
کامنت ها