مولانا:رویش ندیده پس مکنیدم ملامتی نادیده حکم کردن باشد غرامتی
❈۱❈
رویش ندیده پس مکنیدم ملامتی
نادیده حکم کردن باشد غرامتی
پروانه چون نسوزد چون شمع او بود
چون خم نیاورم ز چنان سروقامتی
❈۲❈
آن مه اگر برآید در روز رستخیز
برخیزد از میان قیامت قیامتی
زان رو که زهره نیست فلک را که دم زند
در خود همیبسوزد دارد علامتی
❈۳❈
گر حسن حسن او است کجا عافیت کجا
با غمزههای آتش او کو سلامتی
هر دم دلم به عشق وی اندر حریصتر
هر دم ز عشق او دل من با سمتی
❈۴❈
یا هجر لم تقل لی بالله ربنا
هذا الصدود منک علینا الی متی
میترسم از فراق دراز تو سنگ دل
تا نشکند سبوی امیدم ز آفتی
❈۵❈
ای آنک جبرئیل ز تو راه گم کند
با صبر تو ندارد این چرخ طاقتی
دل را ببرد عشق که تا سود دل کند
حاشا که او کند طمعی یا تجارتی
❈۶❈
عشق آن توانگری است که از بس توانگری
داردهمی ز ریش فراغت فراغتی
از من مپرس این و ز عقل کمال پرس
کو راست در عیار گهرها مهارتی
❈۷❈
او نیز خود چه گوید لیکن به قدر خویش
کو در قدم بود حدثی نوطهارتی
عقل از امید وصل چو مجنون روان شود
در عشق میرود به امید زیارتی
❈۸❈
ور ز آنک درنیابد در ره کمال عشق
از پرتو شرارش یابد حرارتی
بادا ز نور عشق من و عقل کل را
زان شکر شگرف شفای مرارتی
❈۹❈
تا طعم آن حلاوت بر عاشقان زند
وز عاشقان برآید مستانه حالتی
تبریز شمس دین که بصیرت از او بود
چون بر دلم رسید سپاهش به غارتی
کامنت ها