مولانا:میرسد ای جان باد بهاری تا سوی گلشن دست برآری
❈۱❈
میرسد ای جان باد بهاری
تا سوی گلشن دست برآری
سبزه و سوسن لاله و سنبل
گفت بروید هر چه بکاری
❈۲❈
غنچه و گلها مغفرت آمد
تا ننماید زشتی خاری
رفعت آمد سرو سهی را
یافت عزیزی از پس خواری
❈۳❈
روح درآید در همه گلشن
کب نماید روح سپاری
خوبی گلشن ز آب فزاید
سخت مبارک آمد یاری
❈۴❈
کرد پیامی برگ به میوه
زود بیایی گوش نخاری
شاه ثمارست آن عنب خوش
زانک درختش داشت نزاری
❈۵❈
در دی شهوت چند بماند
باغ دل ما حبس و حصاری
راه ز دل جو ماه ز جان جو
خاک چه دارد غیر غباری
❈۶❈
خیز بشو رو لیک به آبی
کرد گل را خوب عذاری
گفت به ریحان شاخ شکوفه
در ره ما نه هر چه که داری
❈۷❈
بلبل مرغان گفت به بستان
دام شما راییم شکاری
لابه کند گل رحمت حق را
بر ما دی را برنگماری
❈۸❈
گوید یزدان شیره ز میوه
کی به کف آید تا نفشاری
غم مخور از دی وز غز و غارت
وز در من بین کارگزاری
❈۹❈
شکر و ستایش ذوق و فزایش
رو ننماید جز که به زاری
عمر ببخشم بیز شمارت
گر بستانم عمر شماری
❈۱۰❈
باده ببخشم بیز خمارت
گر بستانم خمر خماری
چند نگاران دارد دانش
کاغذها را چند نگاری
❈۱۱❈
از تو سیه شد چهره کاغذ
چونک بخوانی خط نهاری
دود رها کن نور نگر تو
از مه جانان در شب تاری
❈۱۲❈
بس کن و بس کن ز اسب فرود آ
تا که کند او شاه سواری
کامنت ها