مولانا:ربود عقل و دلم را جمال آن عربی درون غمزه مستش هزار بوالعجبی
❈۱❈
ربود عقل و دلم را جمال آن عربی
درون غمزه مستش هزار بوالعجبی
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون چو مست و خرابم صلای بیادبی
❈۲❈
مسبب سبب این جا در سبب بربست
تو آن ببین که سبب میکشد ز بیسببی
پریر رفتم سرمست بر سر کویش
به خشم گفت چه گم کردهای چه میطلبی
❈۳❈
شکسته بسته بگفتم یکی دو لفظ عرب
اتیت اطلب فی حیکم مقام ابی
جواب داد کجا خفتهای چه میجویی
به پیش عقل محمد پلاس بولهبی
❈۴❈
ز عجز خوردم سوگندها و گرم شدم
به ذات پاک خدا و به جان پاک نبی
چه جای گرمی و سوگند پیش آن بینا
و کیف یصرع صقر بصوله الخرب
❈۵❈
روان شد اشک ز چشم من و گواهی داد
کما یسیل میاه السقا من القرب
چه چاره دارم غماز من هم از خانهست
رخم چو سکه زر آب دیدهام سحبی
❈۶❈
دریغ دلبر جان را به مال میل بدی
و یا فریفته گشتی به سیدی چلبی
و یا به حیله و مکری ز ره درافتادی
و یا که مست شدی او ز باده عنبی
❈۷❈
دهان به گوش من آرد به گاه نومیدی
چه میکند سر و گوش مرا به شهد لبی
غلام ساعت نومیدیم که آن ساعت
شراب وصل بتابد ز شیشهای حلبی
❈۸❈
از آن شراب پرستم که یار می بخشست
رخم چو شیشه می کرد و بود رخ ذهبی
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست
که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی
❈۹❈
خمش که مفخر آفاق شمس تبریزی
بشست نام و نشان مرا به خوش لقبی
کامنت ها