مولانا:خدایگان جمال و خلاصه خوبی به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی
❈۱❈
خدایگان جمال و خلاصه خوبی
به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی
بیا بیا که حیات و نجات خلق تویی
بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی
❈۲❈
قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت
ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی
ز تاب تو برسد سنگها به یاقوتی
ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی
❈۳❈
بیا بیا که جمال و جلال میبخشی
بیا بیا که دوای هزار ایوبی
بیا بیا تو اگر چه نرفتهای هرگز
ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی
❈۴❈
به جای جان تو نشین که هزار چون جانی
محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی
اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم
به جان او که بگویی چرا در آشوبی
❈۵❈
گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی
ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی
دمی چو فکرت نقاش نقشها سازی
گهی چو دسته فراش فرشها روبی
❈۶❈
چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را
فرشتگی دهی و پر و بال کروبی
خموش آب نگهدار همچو مشک درست
ور از شکاف بریزی بدانک معیوبی
❈۷❈
به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت
که چست دلدل دل مینمود مرکوبی
کامنت ها