مولانا:رسید ترکم با چهرههای گل وردی بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی
❈۱❈
رسید ترکم با چهرههای گل وردی
بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی
بگفتمش که یکی نامهای به دست صبا
بدادمی عجب آورد گفت گستردی
❈۲❈
بگفتمش که چرا بیگه آمدی ای دوست
بگفت سیرو یدی یلده یلدشم اردی
بگفتمش ز رخ توست شهر جان روشن
ز آفتاب درآموختی جوامردی
❈۳❈
بگفت طرح نهد رخ رخم دو صد خور را
تو چون مرا تبع او کنی زهی سردی
بقای من چو بدید و زوال خود خورشید
گرفت در طلبم عادت جهان گردی
❈۴❈
سجود کردم و مستغفرانه نالیدم
بدید اشک مرا در فغان و پردردی
بگفت نی که به قاصد مخالفی گفتی
به عشق گفت من و گفتنم درآوردی
❈۵❈
بگفتمش گل بیخار و صبح بیشامی
که بندگان را با شیر و شهد پروردی
ز لطفهای توست آنک سرخ میگویند
به عرف حیله زر را بدان همه زردی
❈۶❈
بگفت باش کم آزار و دم مزن خامش
که زرد گفتی زر را به فن و آزردی
کامنت ها