مولانا:بیا بیا که تو از نادرات ایامی برادری پدری مادری دلارامی
❈۱❈
بیا بیا که تو از نادرات ایامی
برادری پدری مادری دلارامی
به نام خوب تو مرده ز گور برخیزد
گزاف نیست برادر چنین نکونامی
❈۲❈
تو فضل و رحمت حقی که هر که در تو گریخت
قبول می کنیش با کژی و با خامی
همیزیم به ستیزه و این هم از گولیست
که تا مرا نکشی ای هوس نیارامی
❈۳❈
به هیچ نقش نگنجی ولیک تقدیرا
اگر به نقش درآیی عجب گل اندامی
گهی فراق نمایی و چاره آموزی
گهی رسول فرستی و جان پیغامی
❈۴❈
درون روزن دل چون فتاد شعله شمع
بداند این دل شب رو که بر سر بامی
مرادم آنک شود سایه و آفتاب یکی
که تا ز عشق نمایم تمام خوش کامی
❈۵❈
محال جوی و محالم بدین گناه مرا
قبول مینکند هیچ عالم و عامی
تو هم محال ننوشی و معتقد نشوی
برو برو که مرید عقول و احلامی
❈۶❈
اگر ز خسرو جانها حلاوتی یابی
محال هر دو جهان را چو من درآشامی
ور از طبیب طبیبان گوارشی یابی
مکاشفی تو بخوان خدا نه اوهامی
❈۷❈
برآ ز مشرق تبریز شمس دین بخرام
که بر ممالک هر دو جهان چو بهرامی
کامنت ها