گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:بلندتر شده‌ست آفتاب انسانی زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی

❈۱❈
بلندتر شده‌ست آفتاب انسانی زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی
جهان ز نور تو ناچیز شد چه چیزی تو طلسم دلبریی یا تو گنج جانانی
❈۲❈
زهی قلم که تو را نقش کرد در صورت که نامه همه را نانبشته می‌خوانی
برون بری تو ز خرگاه شش جهت جان را چو جان نماند بر جاش عشق بنشانی
❈۳❈
دلا چو باز شهنشاه صید کرد تو را تو ترجمانبگ سر زبان مرغانی
چه ترجمان که کنون بس بلند سیمرغی که آفت نظر جان صد سلیمانی
❈۴❈
درید چارق ایمان و کفر در طلبت هزارساله از آن سوی کفر و ایمانی
به هر سحر که درخشی خروس جان گوید بیا که جان و جهانی برو که سلطانی
❈۵❈
چو روح من بفزوده‌ست شمس تبریزی به سوی او برم از باغ روح ریحانی

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۳۰۷۶

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

بابک
2019-12-22T16:28:32
چنین همائیست که خود ، دیرکجین یا نیایشگاه عشق وم هر را میسازد . نیایشگاههای این زنخدا ، بنام « دیر کجین » مشهور بوده اند . در بهمن نامه ، این رد پا، باقی مانده، که دیر کجین را هما ، دختر بهمن در راه به اصفهان میسازد . هما ، همان ارتا و سیمرغ یا خرّم است، و بهمن ، همان مینوی مینو یا تخم جهانست . هنوز کردها به خدا ، هوما میگویند . ولی موبدان زرتشتی این داستان را تحریف و مسخ ساخته اند ، تا« تئوری حقانیت به حکومت» را در ایران ، بکلی وارونه سازند، و آنرا ویژه خانواده گشتاسپ سازند ، که مرّوج دین زرتشت بوده است . از این رو آمده اند « بهمن » کینه توز، پسر اسفندیار را ، اینهمانی با « بهمن = خرد بنیادینی داده اند، که جهان از آن پیدایش می یابد، و بزمونه و اصل شطرنج است » داده اند . ولی از رد پاهائی که در این داستان باقی مانده ، دیده میشود که بهمن و همای حقیقی ، ربطی به پسر اسفندیار ندارد، و این هما، همان « کج » همان « رپیتا = دخترجوان ، رپیتاوین = دوشیزه نی نواز» است که در روز نوروز به گیتی میآید و جشن کژین ، جشن زایمان اوست. در این روزاست که جهان را میزاید، ولی برغم زائیدن ، با کره میماند . این « همیشه بکر شدن ، پس از دوباره زائی » ، بنیاد اندیشه نو بودن ، جشن بودن زندگیست . جهان و جان ، همیشه نو میشود . هرشب، بهرام و صنم ( هما ) همدیگر را در میان شب ، در آغوش میگیرند، و به خورشیدی نوین، آبستن میشوند، و هر روز بامداد، خورشیدی نو و روزی نو ، زائیده میشود . در ویس و رامین میآید که : شنیدستم که شب ، آبستن آید نداند کس که فردا ، زو، چه زاید
..
2019-08-15T16:45:01
جهان ز نور تو ناچیز شدچه چیزی تو!..