مولانا:خوابم ببستهای بگشا ای قمر نقاب تا سجدههای شکر کند پیشت آفتاب
❈۱❈
خوابم ببستهای بگشا ای قمر نقاب
تا سجدههای شکر کند پیشت آفتاب
دامان تو گرفتم و دستم بتافتی
هین دست درکشیدم روی از وفا متاب
❈۲❈
گفتی مکن شتاب که آن هست فعل دیو
دیو او بود که مینکند سوی تو شتاب
یا رب کنم ببینم بر درگه نیاز
چندین هزار یا رب مشتاق آن جواب
❈۳❈
از خاک بیشتر دل و جانهای آتشین
مستسقیانه کوزه گرفته که آب آب
بر خاک رحم کن که از این چار عنصر او
بی دست و پاتر آمد در سیر و انقلاب
❈۴❈
وقتی که او سبک شود آن باد پای اوست
لنگانه برجهد دو سه گامی پی سحاب
تا خنده گیرد از تک آن لنگ برق را
و اندر شفاعت آید آن رعد خوش خطاب
❈۵❈
با ساقیان ابر بگوید که برجهید
کز تشنگان خاک بجوشید اضطراب
گیرم که من نگویم آخر نمیرسد
اندر مشام رحمت بوی دل کباب
❈۶❈
پس ساقیان ابر همان دم روان شوند
با جره و قنینه و با مشک پرشراب
خاموش و در خراب همیجوی گنج عشق
کاین گنج در بهار برویید از خراب
کامنت ها