مولانا:رهید جان دوم از خودی و از هستی شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
❈۱❈
رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه
زهی بلند که جان گشت در چنین پستی
❈۲❈
درست گشت مرا آنچ من ندانستم
چو در درستی ای مه مرا تو بشکستی
چو گشت عشق تو فصاد و اکحلم بگشاد
چو خون بجستم از تن زهی سبک دستی
❈۳❈
طبیب فقر بجست و گرفت گوش دلم
که مژده ده که ز رنج وجود وارستی
ز انتظار رهیدی که کی صبا بوزد
نه بحر را تو زبونی نه بسته شستی
❈۴❈
ز شمس تبریز این جنسها بخر بفروش
ز نقدهاش چو آن کیسه بر کمر بستی
کامنت ها