مولانا:میان تیرگی خواب و نور بیداری چنان نمود مرا دوش در شب تاری
❈۱❈
میان تیرگی خواب و نور بیداری
چنان نمود مرا دوش در شب تاری
که خوب طلعتی از ساکنان حضرت قدس
که جمله محض خرد بود و نور هشیاری
❈۲❈
تنش چو روی مقدس بری ز کسوت جسم
چو عقل و جان گهردار، وز غرض عاری
مرا ستایش بسیار کرد و گفت:« ای آن
که در جحیم طبیعت چنین گرفتاری
❈۳❈
شکفته گلبن جوزا برای عشرت تست
تو سر به گلخن گیتی چرا فرود آری
سریر هفت فلک تخت تست اگرچه کنون
ز دست طبع، گرفتار چار دیواری
❈۴❈
کمال جان چو بهایم ز خواب و خور مطلب
که آفریده تو زینسان نه بهر این کاری
بدی مکن که درین کشت زار زود زوال
به داس دهر همان بدروی که میکاری
❈۵❈
پی مراد چه پویی به عالمی که در او
چو دفع رنج کنی جمله راحت انگاری؟!
حقیقت این شکم از آز پر نخواهد شد
اگر به ملک همه عالمش بیانباری
❈۶❈
گرفتمت که رسیدی بدانچ میطلبی
ولی چه سود از آن، چون بجاش بگذاری؟!
شب جوانیت ای دوست چون سپیده دمید
تو مست، خفته و آگه نهای ز بیداری
کامنت ها