گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:اگر چه لطیفی و زیبالقایی به جان بقا رو ز جان هوایی

❈۱❈
اگر چه لطیفی و زیبالقایی به جان بقا رو ز جان هوایی
هوا گاه سردست و گه گرم و سوزان وفا زو چه جویی ببین بی‌وفایی
❈۲❈
بدن را قفس دان و جان مرغ پران قفس حاضر آمد تو جانا کجایی
در آفاق گردون زمانی پریدی گذشتی بدان شه که او را سزایی
❈۳❈
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند که هم فوق بامی و هم در سرایی
گهی پا زنی بر سر تاجداران گهی درروی در پلاس گدایی
❈۴❈
گهی آفتابی بتابی جهان را گهی همچو برقی زمانی نپایی
تو کان نباتی و دل‌ها چو طوطی تو صحرای سبزی و جان‌ها چرایی
❈۵❈
از این‌ها گذشتم مبر سایه از ما که در باغ دولت گل و سرو مایی
اگر بر دل ما دو صد قفل باشد کلیدی فرستی و در را گشایی
❈۶❈
درآ در دل ما که روشن چراغی درآ در دو دیده که خوش توتیایی
اگر لشکر غم سیاهی درآرد تو خورشید رزمی و صاحب لوایی
❈۷❈
شدم در گلستان و با گل بگفتم جهاز از کی داری که لعلین قبایی
مرا گفت بو کن به بو خود شناسی چو مجنون عشقی و صاحب صفایی
❈۸❈
چو مجنون بیامد به وادی لیلی که یابد نسیمش ز باد صبایی
بگفتند لیلی شما را بقا باد ببین بر تبارش لباس عزایی
❈۹❈
پس آن تلخکامه بدرید جامه بغلطید در خون ز بی‌دست و پایی
همی‌کوفت سر را به هر سنگ و هر در بسی کرد نوحه بسی دست خایی
❈۱۰❈
همی‌کوفت بر سر که تاجت کجا شد همی‌کوفت بر دل که صید بلایی
درازست قصه تو خود این بدانی تپش‌های ماهی ز بی‌استقایی
❈۱۱❈
چو با خویش آمد بپرسید مجنون که گورش نشان ده که بادش فضایی
بگفتند شب بود و تاریک و گم شد بس افتد از این‌ها ز س القضایی
❈۱۲❈
ندا کرد مجنون قلاوز دارم مرا بوی لیلی کند ره نمایی
چو یعقوب وقتم یقین بوی یوسف ز صدساله راهم رساند دوایی
❈۱۳❈
مشام محمد به ما داد صله کشیم از یمن خوش نسیم خدایی
ز هر گور کف کف همی‌برد خاکی به بینی و می‌جست از آن مشک سایی
❈۱۴❈
مثال مریدی که او شیخ جوید کشد از دهان‌ها دم اولیایی
بجو بوی حق از دهان قلندر به جد چون بجویی یقین محرم آیی
❈۱۵❈
ز جرعه‌ست آن بو نه از خاک تیره که در خاک افتاد جرعه ولایی
به مجنون تو بازآ و این را رها کن که شد خیره چشمم ز شمس ضیایی
❈۱۶❈
ضعیفست در قرص خورشید چشمم ولی مه دهد بر شعاعش گوایی
کجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنون ولی این نشانست از کبریایی
❈۱۷❈
چو موسی که نگرفت پستان دایه که با شیر مادر بدش آشنایی
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت که در بوشناسی بدش اوستایی
❈۱۸❈
چراغیست تمییز در سینه روشن رهاند تو را از فریب و دغایی
بیاورد بویش سوی گور لیلی بزد نعره و اوفتاد آن فنایی
❈۱۹❈
همان بو شکفتش همان بو بکشتش به یک نفخه حشری به یک نفخه لایی
به لیلی رسید او به مولی رسد جان زمین شد زمینی سما شد سمایی
❈۲۰❈
شما را هوای خدای است لیکن خدا کی گذارد شما را شمایی
گروهی ز پشه که جویند صرصر بود جذب صرصر که کرد اقتضایی
❈۲۱❈
که صرصر به پشه دل شیر بخشد رهاند ز خویشش به حسن الجزایی
بیان کردمی رونق لاله زارش ولی برنتابد دل لالکایی
❈۲۲❈
چمن خود بگوید تو را بی‌زبانی صلا در چمن رو که اصل صلایی

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

..
2019-11-11T02:43:49
مرا گفت بو کن به بو خود شناسیچو مجنون عشقی و صاحب‌صفایی..
خسرو
2019-12-20T12:32:24
مشام محمد به ما داد صله / کشیم از یمن خوش نسیم خداییدر این بیت واژه‌ی محمد از ریشه حمد به معنی ستایش شده لقبی برای حضرت مسیح رسول الله است و مسیح رسول الله ممسوح به یمن و برکت ، نور زمین و آسمانها و خدای حقیقی از آفریدگار و صورت و پیکری از اوست یعنی هر زمان که ما او را ببینیم ، خدا را دیده ایم و بوی خدا با مسیح شایسته ستایش به ما می رسد
اویس
2020-05-31T18:48:45
جناب خسرواینجا محمد همان معنای پیامبر آخرالزمان را دارد؛ به قرینۀ «یمن» که اشارۀ مستقیمی به داستان اویس قرنی و بو کشیدنِ رسول خداست در وقتی که به خانه برگشت و فرمود: «من از جانب یمن بوی خدا می‌شنوم!»