مولانا:عجبالعجایب توی در کیایی نما روی خود، گر عجب مینمایی
❈۱❈
عجبالعجایب توی در کیایی
نما روی خود، گر عجب مینمایی
توی محرم دل توی همدم دل
بجز تو که داند ره دلگشایی
❈۲❈
تو دانی که دل در کجاها فتادست
اگر دل نداند ترا که کجایی
برافکن برو سایهٔ از سعادت
که مسجود قانی و جان همایی
❈۳❈
جهان را بیارا به نور نبوت
که استاد جان همه انبیایی
گهر سنگ بود وز تو گشت گوهر
عطا کن، عطا کن، که بحر عطایی
❈۴❈
نه آب منی بد، که شخص سنی شد؟!
چو رست از منی، وارهانش ز مایی
کف آب را تو بدادی زمینی
سیه دود را تو بدادی سمایی
❈۵❈
چو تبدیل اشیا ترا بد میسر
همه حلم و علمی همه کیمیایی
حرامست خواب شب، ایرا تو ماهی
که در شب چو بدری ز جانها برآیی
❈۶❈
میا خواب! اینجا، برو جای دیگر
که بحرست چشمم، در او غرقه آبی
شبا، در تهیج چو مار سیاهی
جهان را بخوردی، مگر اژدهایی
❈۷❈
چو خلاق بیچون فسون بر تو خواند
هرانچ بخوردی سحرگه بزایی
الا ماه گردون! که سیاح چرخی
پی من باشد دمی گر بپایی؟!
❈۸❈
تو در چشم بعضی مقیمی و ساکن
تو هر دیده را شیوهٔ مینمایی
اسکان قلبی! علیکم ثنایی
افیضوا علینا، کووس البقء
❈۹❈
گر آن جان جان را ندیدی دلا تو
اگر جمله چشمی، اسیر عمایی
چو هفتاد و دو ملتی عقل دارد
بجو در جنونش دلا اصطفایی
❈۱۰❈
اجیبوا، اجیبوا هواکم عجیب
صفا من هواکم نسیم الهوایی
تن اندر جنونش، دلم ارغنونش
روانم زبونش، ز بیدست و پایی
❈۱۱❈
مگر اختران دیدهاندت ز بالا
فرو کرده سرها برای گوایی
غلط، کیست اختر؟! که بویی نبردست
دل عقل کل با همه ارتقایی
❈۱۲❈
فلا عیش یا سادتی ما عداکم
بظعن و سیر ولا فی ثواء
کامنت ها