مولانا:مستم از بادههای پنهانی وز دف و چنگ و نای پنهانی
❈۱❈
مستم از بادههای پنهانی
وز دف و چنگ و نای پنهانی
مر چنین دلربای پنهان را
واجب آمد وفای پنهانی
❈۲❈
میزند سالها در این مستی
روح منهای های پنهانی
گفتم ای دل کجایی آخر تو
گفت در برجهای پنهانی
❈۳❈
بر چپم آفتاب و مه بر راست
آن مه خوش لقای پنهانی
مشتری درفروخت آن مه را
دادمش من بهای پنهانی
❈۴❈
ظلمتم کی بقا کند که بر او
تابد از کبریای پنهانی
آتشم چون بمرد دودم چیست
آیتی از بلای پنهانی
❈۵❈
ز آن بلا جانهای ما مرهاد
تا برد تحفههای پنهانی
شمس تبریز شوربایی بپخت
صوفیان الصلای پنهانی
کامنت ها