مولانا:ز اول بامداد سرمستی ور نه دستار کژ چرا بستی
❈۱❈
ز اول بامداد سرمستی
ور نه دستار کژ چرا بستی
سخت مستست چشم تو امروز
دوش گویی که صرف خوردستی
❈۲❈
جان مایی و شمع مجلس ما
السلام علیک خوش هستی
باده خوردی و بر فلک رفتی
مست گشتی و بند بشکستی
❈۳❈
صورت عقل جمله دلتنگیست
صورت عشق نیست جز مستی
مست گشتی و شیرگیر شدی
بر سر شیر مست بنشستی
❈۴❈
باده کهنه پیر راه تو بود
رو که از چرخ پیر وارستی
ساقی انصاف حق به دست توست
که جز آن شراب نپرستی
❈۵❈
عقل ما بردهای ولیک این بار
آن چنان بر که بازنفرستی
کامنت ها