مولانا:خشم مرو خواجه! پشیمان شوی جمع نشین، ورنه پریشان شوی
❈۱❈
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی
جمع نشین، ورنه پریشان شوی
طیره مشو خیره مرو زین چمن
ورنه چو جغدان سوی ویران شوی
❈۲❈
گر بگریزی ز خراجات شهر
بارکش غول بیابان شوی
گر تو ز خورشید حمل سر کشی
بفسری و برف زمستان شوی
❈۳❈
روی به جنگ آر و به صف شیروار
ورنه چو گربه تو در انبان شوی
کم خور ازین پاچهٔ گاو، ای ملک
سیر چریدی، خر شیطان شوی
❈۴❈
کافر نفست چو زبون تو شد
گر همه کفری همه ایمان شوی
روی مکن ترش ز تلخی یار
تا ز عنایت گل خندان شوی
❈۵❈
دست و دهان را چو بشویی ز حرص
صاحب و همکاسهٔ سلطان شوی
ای دل، یک لحظه تو دیوانهٔ
با دمی خواجهٔ دیوان شوی
❈۶❈
گاه بدزدی، ره ایرن زنی
گاه روی شحنهٔ توران شوی
گه ز (سپاهان) و حجاز) و (عراق)
مطرب آن ماه خراسان شوی
❈۷❈
بوقلمونی چه شود گر چو عقل
یک صفت و یک دل و یکسان شوی؟
گر نکنی این همه خاموش باش
تا به خموشی همگی جان شوی
❈۸❈
روی به شمس الحق تبریز کن
تا ملک ملک سلیمان شوی
کامنت ها