مولانا:کسی کو را بود خلق خدایی ازو یابند جانهای بقایی
❈۱❈
کسی کو را بود خلق خدایی
ازو یابند جانهای بقایی
به روزی پنج نوبت بر در او
همی کوبند کوس کبریایی
❈۲❈
اگر افتد بدین سو بانگ آن کوس
بیابند جملگان از خود رهایی
زمین خود کی تواند بند کردن
هر آنکس را که روحش شد سمایی؟!
❈۳❈
عنایت چون ز یزدان برتو باشد
چه غم گر تو به طاعت کمتر آیی؟!
در آن منزل چه طاعت پای دارد؟!
که جان بخشت کند از دلربایی
❈۴❈
به جای راستی و صدق گیرند
خیانتها که کردی یا دغایی
اگر تو از دل و جان دوستداری
کسی کو گوهرش نبود بهایی
❈۵❈
خداوند خداوندان اسرار
همایان را همی بخشد همایی
ترا گردید رویش رزق باشد
به صد لابه بهشت اندر نیایی
❈۶❈
قرار جان شمسالدین تبریز
که جانم را مباد از وی جدایی
جدایی تن مرا خود بند کردست
هم از وی چشم میدارم رهایی
❈۷❈
که دست جان او چندان درازست
که عقل کل کند یاوه کیایی
هزاران شکر ایزد را که جانم
به عشق چشم او دارد روایی
❈۸❈
فحمدا ثم حمدا ثم حمدا
بما اروانی خلاق السماء
منالنور الممدد کل نور
منالکنز المکنز فی الخفاء
❈۹❈
وآتاهم منالاسرار فضلا
و نجاهم بها کل البلاء
و احیاهم بروح عاشقی
طلیق من هجومات الوباء
❈۱۰❈
طلب منی بشیرالوصل یوما
قباء الروح انزعت قبایی
لقیت من فضایلهم مرادا
و اوصافا تجلت بالبهاء
❈۱۱❈
وجاد الصدر شمسالدین یوما
حیوتیا دوامیا جزایی
رایت البخت یسجدنی اذاما
تکرم سیدی بالالبهاء
❈۱۲❈
وآتانی علامته بعشق
دوام سرمدی فی بقایی
علمت بابتداء حال عشقی
تمامة دولة فی الانتهاء
❈۱۳❈
فلا اخلالة ظلا علینا
فذاک جمیع طمعی وارنجایی
فحاشا بل عنایته بحور
غریق منه بغیی وابتغائی
❈۱۴❈
معانی روحنا ماء زلال
و بالا لفاظ ما زج بالدماء
کامنت ها