مولانا:گهی پردهسوزی، گهی پردهداری تو سر خزانی، تو جان بهاری
❈۱❈
گهی پردهسوزی، گهی پردهداری
تو سر خزانی، تو جان بهاری
خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین
توی قهر و لطفش، بیا تا چه داری
❈۲❈
بهاران بیاید، ببخشی سعادت
خزان چون بیاید، سعادت بکاری
ز گلها که روید بهارت ز دلها
به پیش افکند گل سر، از شرمساری
❈۳❈
گرین گل ازان گل یکی لطف بردی
نکردی یکی خار در باغ خاری
همه پادشاهان، شکاری بجویند
توی که به جانت بجوید شکاری
❈۴❈
شکاران به پیشت، گلوها کشیده
که جان بخش ما را، سزد جان سپاری
قراری گرفته، غم عشق در دل
قرار غم الحق دهد بیقراری
❈۵❈
دلا معنی بیقراری بگویم
بنه گوش، یارانه بشنو، که یاری
فدیت لمولی به افتخاری
بطیالاجابة، سریعالفرار
❈۶❈
و منذ سبانی هواه، ترانی
اموت و احیی، بغیر اختیاری
اموت بهجر، و احیی بوصل
فهذاک سکری، وذاک خماری
❈۷❈
عجبت بانی اذرب بشمس
اذا غاب عنی زمانالتواری
اذا غاب غبنا، و ان عادَ عُدنا
کذا عادةالشمس فوقالذراری
❈۸❈
بمائین یحیی، بحس و عقل
فذوا الحس راکد، وذوا العقل جاری
فماالعقل، الا طلاب المواقب
و ماالحس الاخداع العواری
❈۹❈
فذو العقل یبصر هداه و یخضع
و ذوالحس یبصر هواه یماری
گهی آفتابی ز بالا بتابی
گهی ابرواری چو گوهر بباری
❈۱۰❈
زمین گوهرت را به جای چراغی
نهد پیش مهمان به شبهای تاری
ز من چون روی تو ز من رود هم
برم چون بیایی، مرا هم بیاری
کامنت ها