مولانا:حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت
❈۱❈
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت
صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت کای معطی بیحاجت
❈۲❈
انگشتری حاجت مهریست سلیمانی
رهنست به پیش تو از دست مده صحبت
بگذشت مه توبه آمد به جهان ماهی
کو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت
❈۳❈
ای گیج سری کان سر گیجیده نگردد ز او
وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیت
ما لنگ شدیم این جا بربند در خانه
چرنده و پرنده لنگند در این حضرت
❈۴❈
ای عشق تویی کلی هم تاجی و هم غلی
هم دعوت پیغامبر هم ده دلی امت
از نیست برآوردی ما را جگری تشنه
بردوختهای ما را بر چشمه این دولت
❈۵❈
خارم ز تو گل گشته و اجزا همه کل گشته
هم اول ما رحمت هم آخر ما رحمت
در خار ببین گل را بیرون همه کس بیند
در جزو ببین کل را این باشد اهلیت
❈۶❈
در غوره ببین می را در نیست ببین شیء را
ای یوسف در چه بین شاهنشهی و ملکت
خاری که ندارد گل در صدر چمن ناید
خاکی ز کجا یابد بیروح سر و سبلت
❈۷❈
کف میزن و زین میدان تو منشاء هر بانگی
کاین بانگ دو کف نبود بیفرقت و بیوصلت
خامش که بهار آمد گل آمد و خار آمد
از غیب برون جسته خوبان جهت دعوت
کامنت ها