گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:حالت ده و حیرت ده ای مبدع بی‌حالت لیلی کن و مجنون کن ای صانع بی‌آلت

❈۱❈
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بی‌حالت لیلی کن و مجنون کن ای صانع بی‌آلت
صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون فریادکنان پیشت کای معطی بی‌حاجت
❈۲❈
انگشتری حاجت مهریست سلیمانی رهنست به پیش تو از دست مده صحبت
بگذشت مه توبه آمد به جهان ماهی کو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت
❈۳❈
ای گیج سری کان سر گیجیده نگردد ز او وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیت
ما لنگ شدیم این جا بربند در خانه چرنده و پرنده لنگند در این حضرت
❈۴❈
ای عشق تویی کلی هم تاجی و هم غلی هم دعوت پیغامبر هم ده دلی امت
از نیست برآوردی ما را جگری تشنه بردوخته‌ای ما را بر چشمه این دولت
❈۵❈
خارم ز تو گل گشته و اجزا همه کل گشته هم اول ما رحمت هم آخر ما رحمت
در خار ببین گل را بیرون همه کس بیند در جزو ببین کل را این باشد اهلیت
❈۶❈
در غوره ببین می را در نیست ببین شیء را ای یوسف در چه بین شاهنشهی و ملکت
خاری که ندارد گل در صدر چمن ناید خاکی ز کجا یابد بی‌روح سر و سبلت
❈۷❈
کف می‌زن و زین می‌دان تو منشاء هر بانگی کاین بانگ دو کف نبود بی‌فرقت و بی‌وصلت
خامش که بهار آمد گل آمد و خار آمد از غیب برون جسته خوبان جهت دعوت

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۳۲۶

تصاویر

کامنت ها

نادر..
2018-01-13T19:51:08
خارم ز تو گل گشته و اجزا همه کل گشته...
سعید
2018-07-31T23:54:39
صد حاجتِ گوناگون در لیلی و در مجنونفریاد کُنان پیشت کای مُعطیِ بی حاجت: ...انگشتریِ حاجت، مُهری‌ست سلیمانیرهن‌ست به پیشِ تو، از دست مده صحبت***بُگذشت مهِ توبه، آمد به جهان ماهی [ایهام: ماه]کو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت***ای گیجِ سری کان سر گیجیده نگردد اووی گولِ دلی کان دل یاوه نکند نیّت [گول = سرگردان و گم شده]***ای عشق تویی کلّی، هم تاجی و هم غُلّیهم دعوتِ پیغمبر، هم دَه دِلیِ امّت [تضاد: ده دلی = دلواپسی و پریشانی]***خارم ز تو گل گشته، و اجزا همه کُل گشتههم اوّلِ ما رحمت، هم آخرِ ما رحمت [رحمت = رحمِ تو]در خار ببین گل را، بیرون (را) همه‌‌کس بینددر جزء ببین کُل را، این باشد ( ُ) اهلیّتدر غوره ببین مِی را، در نیست ببین شی راای یوسفِ در چه بین شاهنشهی و مُلکت [ملکت = ملک‌ات]خاری که ندارد گل، در صدرِ چمن ناید [ناید = نیاید]خاکی ز کجا یابد بی روح سر و سِبلت [سبلت = سیبیل]کف می‌زن و زین می‌دان تو منشاء هر بانگی [زین = از اینجا، از این کف زدن]کین بانگِ دو کف، نبوَد بی فرقت و بی وصلت [یعنی بدون جدا شدن و به هم رسیدنِ دو دست به وجود نمیاد]
سلام جو
2023-11-07T03:39:36.6086963
سلام سپاسگزارم انشاءالله عوض این انفاق را از هو بگیرید.