مولانا:همه خوف آدمی را از درونست ولیکن هوش او دایم برونست
❈۱❈
همه خوف آدمی را از درونست
ولیکن هوش او دایم برونست
برون را مینوازد همچو یوسف
درون گرگیست کو در قصد خونست
❈۲❈
بدرد زهره او گر نبیند
درون را کو به زشتی شکل چونست
بدان زشتی به یک حمله بمیرد
ولیکن آدمی او را زبونست
❈۳❈
الف گشتست نون میبایدش ساخت
که تا گردد الف چیزی که نونست
اگر نه خود عنایات خداوند
بدیدستی چه امکان سکونست
❈۴❈
نه عالم بد نه آدم بد نه روحی
که صافی و لطیف و آبگونست
که او را بود حکم و پادشاهی
نپنداری که این کار از کنونست
❈۵❈
نمیگویم که در تقدیر شه بود
حقیقت بود و صد چندین فزونست
خداوندی شمس الدین تبریز
ورای هفت چرخ نیلگونست
❈۶❈
به زیر ران او تقدیر رامست
اگر چه نیک تندست و حرونست
چو عقل کل بویی برد از وی
شب و روز از هوس اندر جنونست
❈۷❈
که پیش همت او عقل دیدهست
که همتهای عالی جمله دونست
کدامین سوی جویم خدمتش را
که منزلگاه او بالای سونست
❈۸❈
هر آن مشکل که شیران حل نکردند
بر او جمله بازی و فسونست
نگفتم هیچ رمزی تا بدانی
ز عین حال او اینها شجونست
❈۹❈
ایا تبریز خاک توست کحلم
که در خاکت عجایبها فنونست
کامنت ها