مولانا:هین که گردن سست کردی کو کبابت کو شرابت هین که بس تاریک رویی ای گرفته آفتابت
❈۱❈
هین که گردن سست کردی کو کبابت کو شرابت
هین که بس تاریک رویی ای گرفته آفتابت
یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی
چون کلیدش را شکستی از کی باشد فتح بابت
❈۲❈
در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی
آب حیوان را ببستی لاجرم رفتست آبت
بوالمعالی گشته بودی فضل و حجت مینمودی
نک محک عشق آمد کو سؤالت کو جوابت
❈۳❈
مهتر تجار بودی خویش قارون مینمودی
خواب بود و آن فنا شد چونک از سر رفت خوابت
بس زدی تو لاف زفتی عاقبت در دوغ رفتی
میخور اکنون آنچ داری دوغ آمد خمر نابت
❈۴❈
مخلص و معنی اینها گر چه دانی هم نهان کن
اندر الواح ضمیری تا نیاید در کتابت
کامنت ها